تحقیق درباره رحلت پیامبر از چند جنبه می‌تواند انجام شود و در آن می‌توان به مواردی همچون وصیت پیامبر، بشارت به فاطمه (س)، حوادث روزهای پایانی، غسل و تدفین پیامبر (ص) توسط امیرالمومنین (ع) و... اشاره کرد. در مطلب پیش رو چهار تحقیق با ذکر منبع نقل شده است.
رحلت پیامبر و روز پایانی حیات رسول اکرم(ص)

روز بعد مرض حضرت رسول شدت پیدا کرد و مردم را از ورود به منزل منع کردند و به کسى اجازه ندادند تا از آن جناب عیادت کند، امیر المؤمنین علیه السّلام همواره در خدمت پیغمبر بودند و از وى مفارقت نمی‌کردند مگر براى انجام کارهاى لازم و ضرورى.امیر المؤمنین علیه السّلام براى انجام کارى از منزل بیرون شدند، و در این هنگام حضرت رسول صلّى اللَّه علیه و آله که از شدت تب بى‏‌حال شده بودند به خود آمدند و علی علیه السّلام را در کنار خود ندیدند، فرمودند برادر و یارم را بگویید نزد من حاضر شود، پس از این بار دیگر ضعف بر او مستولى شد.عایشه گفت: ابوبکر را طلب کنید او را در خدمت پیغمبر حاضر کردند، هنگامى که دیدگان مبارکش بر ابو بکر افتاد چهره‏ اش را از وى برگردانید ابو بکر نیز فورا از منزل بیرون شد، بار دیگر پیغمبر فرمود: برادر و یار مرا نزدم طلب کنید.حفصه گفت: عمر را طلب کنید هنگامى که عمر در پیش آن جناب حاضر شدند حضرت از دیدن عمر ناراحت شد و صورت خود را از او برگردانید، مرتبه سوم فرمود: برادر و یارم را نزد من بخوانید، ام سلمه گفت: على بن ابى طالب را طلب کنید تا در نزد وى حاضر شود زیرا اکنون پیغمبر جز على دیگرى را اراده نکرده است هنگامى که امیر المؤمنین در نزد حضرت حاضر شد، او را در نزد خود مکان داد و با او در نهانى به گفتگو پرداخت، بعد از مذاکرات چندى امیر المؤمنین از خدمت پیغمبر برخاست و در گوشه ‏اى نشست، در این هنگام حضرت رسول به خواب رفتند و علی علیه السّلام از منزل بیرون شدند.مسلمانان که در بیرون اجتماع کرده بودند گفتند: یا ابا الحسن پیغمبر در نهانى با شما چه مطالبى را در میان گذاشت فرمود: حضرت رسول صلّى اللَّه علیه و آله هزار باب از علم را بروى من گشود، که از هر درى هزار درب دیگر گشوده می‌گردد، و در ضمن وصایا موضوعاتى را به من تذکر داد که من همه آنها را ان شاء اللَّه انجام خواهم داد.سپس مرض پیغمبر شدت پیدا کرد و وفات او نزدیک شد، در آخرین لحظات حیات به على بن ابى طالب علیه السّلام فرمود: اینک سرم را روى دامن خود بگذار زیرا امر خداوند نزدیک شده و آخرین دقائق زندگى من در این جهان در رسیده است.از ام سلمه روایت شده که وى گفت: در روزى که حضرت رسول وفات کردند من دست خود را در سینه او قرار دادم و اکنون که مدتى از آن زمان‏ می‌گذرد و با اینکه من همواره طعام می‌خورم و وضوء می‌گیرم هنوز بوى مشک از دست استشمام مى‏‌شود.حضرت زهرا سلام اللَّه علیها در آن هنگام که مرض پدر بزرگوارش شدت کرده بود فریاد می‌زد، اى پدرى که همواره با جبرئیل سخن می‌گفتى و از پروردگارت دورى نگزیدى، و اکنون در بهشت خداوند جاى گزیده‏ اى و دعوت پروردگارت را اجابت کردى.حضرت باقر علیه السّلام فرمود: هنگامى که وفات حضرت نزدیک شد جبرئیل در خدمت آن جناب حاضر شد و عرض کرد یا رسول اللَّه میل دارى به دنیا رجوع کنى؟ فرمود میل دارم بطرف پروردگارم بروم و بدنیا نیازى ندارم.

رحلت پیامبر اکرم(ص)؛ حوادث آخرین روزها

رفتن پیامبر به بقیع؛ حادثه قلم و دوات؛ منع ابوبکر و عمر از امامت جماعت؛ وصیت نمودن به امیرالمومنین(ع)

در روز شنبه‏ و یا یک‏ شنبه‏ چند روز به‏ آخر ماه‏ صفر مانده‏ مرض‏ حضرت‏ رسول‏ شدت‏ پیدا کرد، در این‏ هنگام‏ دست‏ علی‏ بن‏ ابى‏ طالب‏ را گرفت‏ و در حالى‏ که‏ گروهى‏ از اصحابش‏ پیرامون‏ وى‏ بودند بطرف‏ قبرستان‏ بقیع‏ حرکت‏ کردند پس‏ از ورود به‏ محوطه بقیع روی خود را بطرف قبرها کرده و فرمودند: سلام و رحمت بر شما باد اى اهل قبول، گوارا باد بر شما آنچه را که اکنون داده شده‌‏اید از خیر و برکت، اینک مردم در ابتلاء بسر می‌برند و فتنه‌‏ها مانند شب تاریک از هر طرف روى مى‏‌آورند و آخرین این ملت مانند اولین گرفتار خواهند شد.پس از این جمله فرمود: جبرئیل هر سال یک بار قرآن را بر من عرضه می‌داشت و لیکن در این سال دو بار قرآن را بر من عرضه داشته است، و من این مطلب را علامت مرگم می‌دانم و بهمین زودى از میان شما رخت برخواهم بست.بعد فرمود اى علی من مخیر شدم بین خزائن دنیا و زندگى جاودانی در این جهان و بهشت پروردگار، لیکن من بهشت و لقاء خداوند را اختیار کردم و از این جهان چشم پوشیدم، هر گاه مرگم در رسید مرا غسل ده و عورتم را بپوشان زیرا هر کس چشم بر عورتم بیفکند کور خواهد شد.حضرت رسول پس از این فرمایشات از بقیع به منزل تشریف آوردند، و مدت سه روز گرفتار تب شدیدى بودند، بعد از سه روز در حالى که سر مبارکش را بسته بودند به اتفاق امیر المؤمنین و فضل بن عباس به مسجد آمدند، و از فرط ضعف و ناراحتى با کمک این دو نفر راه می‌رفتند.پیغمبر بالاى منبر قرار گرفت و حمد و ثناى خداوند را بجاى آورد و فرمود: اى گروه مردمان من اندکى بیش در نزد شما نخواهم ماند و بهمین زودى از میان شما خواهم رفت اکنون هر کس از من دینى طلب دارد اظهار کند، و یا به کسى وعده داده‏‌ام مطلب خود را بازگو نماید تا بوعده خود وفا کنم. در این میان مردى برخاست و عرض کرد: یا رسول اللَّه شما بمن وعده دادید هر گاه ازدواج کردم به من سه وقیه عطا کنید حضرت رسول فرمود: اى فضل حاجت این را رفع کنید.پیغمبر روز چهارشنبه و پنجشنبه مکث فرمودند، روز جمعه بار دیگر مسجد تشریف بردند و براى مردم خطبه خواندند و فرمودند: اى مردم در پیشگاه خداوند جز عمل صالح چیز دیگرى جلب منفعت و دفع ضرر نمی‌کند، اى مردم ادعاى بى‏‌جا نکنید و آرزوى دور و دراز را به خود راه ندهید، فقط کارهاى شایسته انسانى را نجات می‌دهد و بس، و من که پیغمبر شما هستم اگر نافرمانى خداوند را بکنم از مقام رسالت سقوط خواهم کرد.پس از این گفتار سه مرتبه فرمود: اللهم بلّغت بارخدایا مطلب را به این مردم رسانیدم و تبلیغ رسالت کردم، بعد از منبر فرود آمد و براى مردم اقامه نماز فرمود، و سپس به منزل ام سلمه تشریف فرما شد، و یکى دو روز هم در منزل ام سلمه اقامت کردند.عایشه خدمت آن جناب آمد و عرض کرد: به منزل من منتقل شوید تا از شما پرستارى کنم، پیغمبر به منزل عایشه آمدند و چندى با حالت مرض در اینجا بسر بردند، در یکى از روزها که مرض آن حضرت شدت پیدا کرده بود بلال مؤذن آمد و پیغمبر را بسیار سنگین مشاهده کرد و گفت هنگام نماز است خداوند شما را رحمت کند حضرت رسول صلّى اللَّه علیه و آله فرمود: یکى از شما برود مسجد و براى مردم اقامه نماز کند، عایشه گفت: دستور دهید ابو بکر نماز بخواند، حفصه اظهار داشت امر کنید عمر اقامه نماز کند، پیغمبر از این گفته‌‏ها ناراحت شد و فرمود: دست از این گفته بردارید شما مانند آن زن‏‌هایى هستید که حضرت یوسف را اذیت می‌کردند و او را به کارهاى خلاف وا می‌داشتند.به پیغمبر اطلاع داده بودند که ابوبکر و عمر اکنون در جیش اسامة هستند، هنگامى که مشاهده کردند تصمیم دارند ابو بکر و یا عمر را به مسجد بفرستند با شدت تب و ناراحتى اراده کردند به مسجد بروند، در این هنگام از بستر مرض حرکت کرده و با کمک امیرالمؤمنین و فضل بن عباس در حالى که پاهاى مبارکش از زمین کشیده می‌شد به سوى مسجد روان شدند.چون به مسجد رسیدند مشاهده کردند ابو بکر در محراب نماز می‌خواند و مردم هم در دنبال وى قرار گرفته‌‏اند، به ابوبکر اشاره فرمودند و او خود را عقب کشید حضرت رسول خود در محراب قرار گرفت و بار دیگر اقامه و تکبیر گفت و نماز را به‏ پایان رسانیدپس از اقامه نماز به منزل مراجعت فرمود، و ابوبکر و عمر و گروهى از مردم را که در مسجد بودند به منزل خواندند و به آنان فرمودند: آیا من شما را امر نکردم که در لشکر اسامه حاضر شوید، ابوبکر عرض کرد، من در جیش اسامه بودم و لیکن برگشتم تا با شما وداع کنم، عمر گفت: من در لشکر اسامه شرکت نکردم زیرا دوست نداشتم که از جریان این لشکر از شما سؤال کنم.حضرت رسول صلّى اللَّه علیه و آله فرمود: اکنون در لشکر اسامه شرکت کنید و این موضوع را سه مرتبه تکرار فرمود، بعد از این مطلب از شدت تب از حال رفتند و مدتى در بیهوشى بسر بردند، مسلمین در این هنگام به گریه افتادند و زنان و اهل بیت او نیز شیون نمودندپس از اینکه بهوش آمدند فرمودند دوات و کاغذى بیاورید تا براى شما نامه‌‏اى بنویسم که هرگز گمراه نگردید، پس از این مطلب بار دیگر از حال رفتند یکى از حاضران برخاست تا دوات و کتف گوسفندى براى نوشتن نامه بیاورد، در این هنگام عمر گفت برگرد و او را به حال خود واگذار زیرا وى اکنون بیهوش است و هذیان می‌گویدهنگامى که پیغمبر بهوش آمد یکى از اهل مجلس عرض کرد: آیا براى شما دوات و کتف گوسفند بیاوریم؟ فرمود: بعد از گفتن آن جمله دیگر لازم نیست در این موضوع گفتگو شود، ولیکن به شما تاکید می‌کنم اهل بیت مرا نگهدارى کنید و از آنان حمایت نمایید، و از اهل ذمه دستگیرى کنید، و از فقراء و مساکین و بردگان دلجوئى نمایید.پیغمبر همواره از این وصیت‏‌ها می‌فرمود تا آنگاه که از قوم اعراض کرد و صورت خود را از آنان برگردانید، آن جماعت هم از خدمت حضرت بیرون شدند و جز عباس و امیر المؤمنین و فضل بن عباس کسى در منزل نماند.عباس عرض کرد: یا رسول اللَّه اگر خلافت و امامت در خاندان ما باقى خواهد ماند ما را به آن بشارت دهید، و اگر چنانچه ما را مغلوب کردند و خلافت را از ما گرفتند تکلیف ما چیست؟ حضرت فرمود: شما را پس از من خوار و ضعیف خواهند کرد و حق را مغلوب می‌کنند، پیغمبر پس از اظهار این مطالب سکوت کردند.مردم در حالى که گریه می‌کردند از منزل پیغمبر بیرون شدند، هنگامى که همگان از محضر شریف آن جناب خارج شدند فرمود: برادرم علی بن ابى طالب و عمویم عباس را نزد من حاضر کنید، آنان در خدمت حضرت رسول حاضر شدند و پس از استقرار در مجلس پیغمبر فرمود: اى عباس و اى عم رسول خدا اکنون وصیت مرا قبول کن و وعده‏‌هایم را انجام ده و دیون مرا ادا نما.عباس عرض کرد: یا رسول اللَّه عمویت اینک پیرمرد است و داراى زن و فرزند زیادى می‌باشد، و شما در جود و سخاوت مانند ندارى و من هرگز قدرت ندارم وعده‏‌هاى شما را انجام دهم، در این هنگام پیغمبر روى مبارک خود را بطرف علی علیه السّلام کرد و فرمود: اى برادر تو وصیت مرا قبول می‌کنى و وعده‏‌هاى مرا انجام می‌دهى و دیون مرا ادا می‌سازى؟علی علیه السّلام عرض کرد یا رسول اللَّه من اینک حاضرم وصیت‏‌هاى شما را قبول کنم فرمود: اینک نزدیک من بیا، امیر المؤمنین نزدیک رفتند، پیغمبر او را به سینه خود چسبانید و انگشتر خود را از دست بیرون کرد و به امیر المؤمنین داد و فرمودانگشتر را در دست خود قرار دهید، و شمشیر و زره خود را نیز به آن جناب بخشید روایت شده است جبرئیل علیه السّلام زره و شمشیر را از آسمان آورد و به حضرت رسول صلّى اللَّه علیه و آله داد و آن حضرت هم به امیر المؤمنین بخشیدند و استر را با زین و برگ به علی علیه السّلام دادند و فرمودند این‌ها را به منزل خود ببرید.